این نوشته برای یک عشق و روح زیبا نوشته شده و تقدیم میشود به کسی که شنیدن صدای لبها و غرق شدن در نگاه چشمانش بزرگترین لذت زندگی من است.


عشق رمز جاودانگی ماست

مگر چقدر زمان داریم

گرد پیری را بر موهایم نمی بینی

برای بودن با تو یک عمر کم است

یک عمر برای بوسیدن لبانت

یک عمر برای غرق شدن در نگاه چشمانت

یک عمر برای در آغوش کشیدنت

می بینی

برای با تو بودن

عمری به تاریخ هستی لازم است

از آن لحظه انفجار بزرگ آفرینش

که عشق آفریده شد

پس بیا

دست دست نکن

بیا سفر کنیم

ساک کوچکت را بردار

برای سفر کردن و یگانه شدن تنها عشق کافی است

دستانت را به من بده

کنار موجهای آبی دریا

موهای زیبایت را پریشان کن در وزش نسیم

پاهای ات غزل عشق می نویسند بر ساحل شنی

جاودانه می شوند با بوسه موجها

همچون طعم لبانت بر لبان من

برای با هم بودن زمان زیادی نیست

بگذار برویم دور از هیاهو

دور از بندهای سنت

دور از زندان جامعه و اجتماع

حصار را بشکن 

رها شو از جبر زمان

بیا تا آرزوهایمان را زندگی کنیم

رویاها و عاشقانه هایمان را

میخواهی چون اسیرانی

در بندهای خودساخته ترسهایمان

عشق را در دلهای بیتابمان دفن کنیم

فرزندانی بیاوریم

تا خواسته های مدفون در سینه ما را زندگی کنند

و خود در حسرت روزهایی که میتوانستیم جاودانه شویم

چون زندگانی بی روح در حسرت بمیریم

بیا برویم

من و تو

به بیکرانه ها سفر کنیم

آنجا که زبان مردمانش عشق است

لحظات را دریاب

این گنجهای فرار زمان را

بیا تا یکی شویم

برای با هم بودن همیشه فرصت نیست

دستانت را در دستانم بگذار

روح عریانم را در آغوش بگیر

برای جاودانه شدن تنها عشق کافی است

تنها عشق کافی است.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها