برای تو می نویسم

ای فرشته رویاهای زندگیم

برای تو ای آرزو

برای تو ای حسرت سالهای عمر

برای تو می نویسم

توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای

تو کیستی که از میان ن عالم تنها به تو می اندیشم

شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم

در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم

به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم

تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت

شنیدن صدایت

و بوییدن عطر لطیف نه ات

مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده

تو کیستی که در تک تک لحظات زندگی

ضرب آهنگ زیبای حضورت را حس می کنم

چگونه تو را بخوانم

به کدامین آوا و با کدامین زبان و کدامین واژه 

در کدامین شهر وکدامین کوچه نشانت را جستجو کنم

تا شاید برای لحظه ای چشمانت را به نظاره بنشینم

پس از تو هیچ لشکری توان فتح قلبم

و هیچ خنجر و دشنه ای توان شکافتن سینه ام را ندارد

چرا که قلبم خانه و سینه ام منزلگاه توست

و من چون نگهبانی قسم خورده در برابر لشکر زیبارویان عالم نگاهبان آنم

پس از تو هیچ زنی در این سینه منزل نخواهد گزید

و چشمانم هیچ زیبارویی نخواهند دید

چرا که سیمایت در چشمانم به یادگار مانده 

چنانکه به هر جا می روم و به هر که می نگرم تو را می بینم

پس تو ای زن

ای که هر غمزه چشمانت چون موجی سهمگین 

دل عشاق را به تلاطم در می آورد 

و هر قطره از لعل لبانت اقیانوسها را چون شربتی گوارا شیرین می سازد

روی از من نگیر

که سراسر وجودم آکنده از حسادت و حسرت است

حسادت به زمینی که بر آن گام می نهی

قلمی که در میان سرانگشتان ظریفت می نشیند

لیوانی که لبانت را لمس می کند

شانه ای که در میان تارهای مویت به حرکت در می آید

آینه ای که رخ زیبایت در آن منعکس می گردد

و لباسی که تن مرمرینت را می پوشاند

پس بیا و مرا با نامم به خود بخوان

بیا و مرا در آغوش بگیر

بگذار تا در کنارت آرام گیرم

بیا و ترکم مکن

بیا و رهایم مکن

که در فراق تو و با آتش عشق سوزان درونم

من آرام آرام جان می دهم

چون شمعی روشن به آتش عشقت

آرام و بی صدا

در سکوت و تنهایی خویش جان می دهم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها