عشق و شهوت دو نیاز که پاسخشان را در تو جستجو می کنم

در هم آمیخته چون فلق صبحگاهی که تمیز بین آنها ممکن نیست

یکی رویاهایم را به اسارت گرفته و روحت را می خواهد

دیگری تنم را به بند کشیده و جسمت را می جوید

پس آن هنگام که در تنهایی خویش به تو می اندیشم

در عزلت خود موهایت را پریشان در باد تصور می کنم

و نگینی از یاقوت بر سینه زیبایت می نشانم

آن هنگام که با تو نجوا می کنم و تو را می خوانم

آنجا که نه عشقت را در کنار خود دارم و نه جسمت را

نمی دانم آتش درونم از هیزم کدامین نیاز برافروخته شده

پس چون مسافری ناگزیر به گذر از مسیر زندگی خواهم بود

تنها، سرشار از خواهش و در جستجویت

و آن هنگام که رعشه بر دستانم و موجهای پیری بر صورتم نمایان می شود

آن هنگام که گرد سپید موهایم را می پوشاند و سرمای کهولت حرارت جوانی را خاموش می کند

آن هنگام که آتش شهوت فرو می نشیند و جوانه های عشق از میان گدازه های سیاه نمایان می شود.

چون الماسی تطهیر شده از شهوت

آن هنگام به تمامی عاشق خواهم بود

آن هنگام به راستی عاشق تو خواهم بود.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها